دیدهی بارانی
سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۲۷ ب.ظ
مسعود رضایی بیاره
دیدهی بارانی
نم آبـــی بــزن ای دیده به مــژگان عزیز
از ره دور و دراز
آمـــده مهمان عــزیـز
وقت آن است که آتش بـزنـد در دل شب
نــالهی تار من و چشم
غزل خوان عزیز
به وفـائی که نکردی قسم و این شب تار
نـــروی از دل مــن تا
نرود جــان عـزیز
شعله ور مـی شود از آتش آهــم دل تار
تا کنم یـــادی از آن
مـوی پریشان عزیز
یـــاد کــن آینــه از دیـــدهی بـارانی من
صبحگاحی که زنی بوسه چشمان عزیز